محل تبلیغات شما

يه روز تو حوالي ٣٥ سالگي وقت سخت درگير زندگي شدم

وقتي دارم كفش هاي دخترم رو پاش ميكنم و كيف پسرم رو ميدم بهش ،

وقتي كه ماشين رو از تو پاركينگ در ميارم و وقت رسيدن به مقصد، از پشت شيشه ي ماشين ازش خداحافظي ميكنم

يا حتي شايد وقتي تو فرودگاه منتظر هواپيما ام تا دوباره برم سفر هاي كاري و خدا ميدونه كي برگردم

همون لحظه هايي كه حسابي اعصابم خورده شده از حجم كار .

يكي از همون لحظه ها جلوي هم سبز شيم.

و يهو يادت بياد چقد با اين مرد، پسر ديروز، خاطرات مشترك دارم و يهو پاي گذشتت بلنگه و عذاب وجداني سر بلند كنه از زير اون همه خاطره.

ميگما قيافه هامون جالب ميشه مگه نه؟

حتماً اون موقع توهم ازدواج كردي و يه گل پسر داري كه چشم هاش به قشنگي چشم هاي توئه!

دخترت هم حتما موهاش به تو رفته و فرفري و قهوه اي تيره.

موهاش از پشت بافتي و شك ندارم كه سليقه ت تو لباس براش از همه بهتره.

اينكه اون موقع حال من چجوري ميشه زياد مهم نيست،

فقط دلم نميخواد شبيه گذشته ي تو باشم و سعي ميكنم چشماي همسرم يادم بياد و دخترم افسانه رو صدا بزنم كه بريم خونه و توهم سرت رو برگردوني!

غافل از اينكه اين فقط يه تشابه اسمي بين تو و دخترمه!

از پشت سر نگاهم كني و از اون آدم فقط دست تكون دادن دخترش نصيبت بشه!

اسمش را هر چه ميخواهيد بگذاريد

هى بخواهيم و رسيدن نتوانيم كه چه ?!

همه تن مست شدم، سخت به دنبال تو گشتم

تو ,كه ,رو ,اون ,يه ,لحظه ,از پشت ,و يهو ,اون موقع ,كه سليقه ,سليقه ت

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سردار دلها www.hafez.blogfa.com Faith