ديشب اتفاقي چشمم افتاد به پليور نارنجي و لكه هاي ريز و درشت اش. يادت هست؟
مربوط به همان اوايل است كه آمدي كه بماني.
دليل اين همه سال نگهداري اش را نميدانم اما چند وقتي هست كه ميخواهم دورش بيندازم.
وقت خريدنش چقد خنديديم، كلي چانه زديم
و بيخيال سينما رفتن و برنامه ي مان شديم فقط حرف زديم و حرف.
وسط افتاب ان روز چقد همه چيز عاشقانه به نظر ميرسيد.
قانون طبيعت ، شبيه بقيه قانون هاي دنيايي كه در آن زندگي ميكنيم غيرمنصفانه و نامردي ست قشنگ من!
فكرش را هم نميكني اما به گمانم اين لباس و خاطره بعد هزار سال هنوز همان لبخند زيبا را روي لب هاي من خواهد آورد،
عطر خانه همان عطر، من همان آدم، حتي آن لباس هم باقي خواهد بود و عطر دست هاي تو را براي هميشه يدك خواهد كشيد، تنها تويي كه سال هاست رفته اي.
اسمش را هر چه ميخواهيد بگذاريد
كه ,سال ,حرف ,هم ,تو ,اش ,سال هنوز ,هنوز همان ,همان لبخند ,هزار سال ,بعد هزار
درباره این سایت